سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! از تو هدایت در گمراهی و بینایی در کوری و راه راست در بیراهه درخواست می کنم . [امام صادق علیه السلام]


ارسال شده توسط atm در 88/9/8:: 6:18 عصر

شما حتماً می‌توانید کمکم کنید. سی و چند سال پیشو می‌گم. یکشنبه بود 18 دیماه 56. خیلی از شماها هم بودید اون روز جلوی خونه‌ی علما- آیت ا بهاءالدینی ، آیت ا گلپایگانی بغض گلوتونو گرفته بود. هیچ کس نمی‌تونست حرفی بزنه. همه شعار می‌دادند و نویسنده مقاله روزنامه اطلاعات رو نفرین می‌کردند. تا وقتی که آیت ا گلپایگانی جلو درب خونش روبه جمعیت گفت: «خداوند شما را تأیید فرمایدکه در مقابل اهانتی که به روحانیت شده است احساس مسئولیت کردید. وحدت شما در این امر مهم پیش از ورود رئیس جمهور آمریکا برای آنها شکننده است . اینها دروغ می‌گویند که ما با کارهای آنها موافقیم».

اون روز به آرامی تموم شد ولی قرار گذاشتین همه روز بعد یعنی دوشنبه 19 دیماه بینا بین میدان آستانه فردا صبح ، 8صبح میدان آستانه روز دوشنبه میدون آستانه سر ساعت مقرر پر جمعیت بود . جمعیت اون روز همه یه حرفی رو می‌زدند . اما اون روز چه خبر بود. «حوالی کلانتری یک گاردیهای زیادی مسثقر بودند. روبروی کلانتری با چند ماشین شهربانی بسته شده بود . سیل جمعیت به خیابان صفائیه ریخت . در این دو روز مدارس تعطیل بود .مغازه‌ها هم یکپارچه تعطیل کرده بودند. جمعیت وقتی به مانع رسید مجبور شد از پیاده‌رو عبور کند.پلیس هم فریاد زد سد معبر حرام است ! در این موقع یک ساواکی پاشو محکم به شیشه بانک زد همون موقع ساواکیِ دیگه‌ای که داخل کامیون نشسته بودسنگی به طرف شیشه بانک پرتاب کرد . به دنبال این صحنه سازی فرمانده گارد رنجرها روبه جلادان فریاد: زد این پدرسوخته‌ها رو بزنید و حمله شروع شد . با باتوم به ملت حمله‌ور شدند. مأمورین مسلح نیز به طرف مردم تیراندازی کردند.   
***
اون روز صدای هر گلوله صدای خاموش شدن ضربان یه قلب بود و صدای مهیب رگبار ناله‌ی جانسوز مادران بی‌پسر شده و کودکان یتیم مانده بود . اون دوشنبه با تمام حادثه‌هاش تموم شد. ولی یک سال بعد اتفاق مهمی افتاد 26 دیماه 57 تیتر روزنامه‌ها این بود : شاه فرار کرد .شهر خالی بود .کز طرفی مردی از خویش برون آمد و کاری کرد . آن مرد آمد - آن مرد با باران آمد- آن مرد پس از 40 سال آمد. باز هم کمکم کنید . باز هم این شما بودید که امام رو یاری دادید. پابه پای اون و گوش به فرمان او بودید . امام هم حرف دل شما رو می‌زد . اون روز تو تهران وقتی سخنرانی کرد همه خوشحال بو دین. همه شادی می‌کردین . بسم ا الرحمن الرحیم  اذا جاء نصرا والفتح .

***

اگه تو بچگی یه سیلی محکم به یه نفر زده باشی همش دنبالِ یه فرصت می‌گرده تا اون سیلی را جبران بکنه . با هر روشی که باشه . شما 30 سال پیش یه سیلیِ محکم تو گوش استعمار زدید. و اون هم بیکار ننشست و شادیِ شیرین شما رو 8 سال به تأخیر انداخت .

***

صدای انفجار که می‌اومد همه با دلهره منتظر دومیش بودن . کوله بار جنگ چیزی جز اشک و آه و خون و آوارگی نبود.

اما ستاره‌های خاکی بین ما بودن که حاضر شدن بهار زندگیشون رو فدای شکوفا شدن غنچه‌های انقلاب کنن. همون‌هایی که پرپر شده برگشتن.

اون فرمانده که وقتی شب عملیات گردانش به میدون مین رسیدن گفت : فقط یا زهراء (س) بگین و رد شین . شاید باورمون نشه همه مین ها خنثی شده بود . ما ندیدیم فقط شنیدیم . شما این شنیده‌های ما رو دیدین که شب‌های عملیات تو سنگرها چه خبر بود .

***

اما اون روزهای خاطره انگیز زیاد طول نکشید و آرزوی کربُ‌بلا و نجف وانتفام سیلی مادرمون اون روز برآورده نشد و امام با امضای قطعنامه جام زهر را نوشید و چند ماه بعد..‌.

***

همه فکر می‌کردن وقتی اون خورشید از بین ما بره دوباره شب برمی‌گرده . ولی امکان نداشت روز انقلاب به شب تبدیل بشه . خورشید دیگه‌ای از همین نزدیکی‌ها بلافاصله طلوع کرد و همه جا رو روشن کرد.

***

آرام آرام آرام، سکوت سکوت سکوت ، حال سکوت همه جا را فرا گرفته . هیچ کسی هیچ حرفی برای گفتن نداره. همه ساکت شدن همه مبهوت موندن چه اتفاقی افتاده . چرا کسی حرفی نمی‌زنه .بغض داره همه رو خفه می‌کنه . مردم کجا رفت شور و حال اون روزاتون. آخرین باری که گلزار شهداء رفتین کی بوده. رو سنگ قبراشون یه آبی بپاشین شاید اسماشون پیدا بشه . کجان رفقاتون . هنوز هوای شهرامون بوی دود و باروت می‌ده . دشمن شیمیایی زده تو شهرا هرکی ماسک نداره وای به حالش .

بابا یکی بلند شه فریاد بزنه به  سر اینهایی که زیر آتیش گلوله‌های خمپاره و توپ تانک داشتن بلیط هواپیما برای سفر به آمریکا می‌خریدن. یکی یه چیزی بگه . ازشون بپرسید شما میراث‌دار انقلابید یا ما ؟ خدایا چی شده که یکهویی همه چیز از یادمون رفته ؟   

***

خدایا حال و هوای جبهه کجاست ؟ خدایا رنگ و بوی شهداء چی شد ؟ خدایا هنوز صدای «یارب یاربِ» بسیجی 15 ساله به گوش می‌رسه. خدایا چرا بی‌خیال همه اینها شدیم ؟ هنوز صدای فرزندای شهداء تو کوچه و خیابون تو گوش ماست. همه یه سؤال رو از مادرشون می‌پرسن: چرا اومدن بابامون دیر شده.

***

یادتون که نرفته . مثل اینکه دیشب بود . شب عملیات والفجر 8 پشت اروند، هنوز دستور حمله و رمز یا زهراء (س) صادر نشده . غواص‌هایی که برای دل به دریا زدن ، دل تو دلشون نیست . لحظه شماری می‌کنن. اما مگه می‌شه رودخونه خروشان اروند رو بی خیال شد ؟ اوند رود فقط یک روز در سال آرومه و تو اون روز فقط یک ساعت از همه ساعات آرومتره.

یه طنابی رو دادن دست تک تک بچه‌ها تا همه سالم برسن اونور آب  . عملیات قراره اونطرف انجام بشه . غواص‌ها نزدیکترین رزمنده به آبه که طناب رو نگه داشته . نفر اول یه متر طناب را آزاد گذاشته بود . فرمانده که داره طناب را چک می‌کنه وقتی به سر طناب می‌رسه می‌گه :‌ اخوی طناب را از سرش محکم بگیر تا راحت‌تر حرکت کنی . جمله‌ای که دیروز اون بسیجی گفته برای فردا به دردمون می‌خوره. با حالت معنوی خودش روبه فرماندش گفت : « اون کسی که می‌خواد ماها رو هدایت کنه سر طناب رو می‌گیره خودش راه رو بلده » . مردم از شما یه سؤال دارم ، امروز اون سرِ طنابِ والفجر 8 دستِ کیه ؟

امروز و فردای ما اول و آخرش یه طنابه. آی جوونا سرِ طناب دست من وتوست . محکم بگیرید و اون رو به دست صاحبش برسونید خودش راه رو بلده.    

***

وقتی تو بیایی کلمه‌ی انتظار از لغت نامه‌ها برداشته می‌شه. وقتی تو بیایی زمستونِ ما هم بهار می‌شه . وقتی تو بیایی شب‌های روزگارمون روشن می‌شه . پس بیا و شادی را با خودت بیار.

یه حرف‌هایی ته این دلم هست که فقط برای خودت نگه داشتم . یه حرف‌هایی می‌خوام بزنم که تاحالابه بهترین دوستم هم نگفتم و فقط خدا می‌دونه. زمین و زمان هم با آسمون هم ناله شدن . تو به دادمون برس. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .

دل درشبان زلف به زنجیر می کنی
ای صبح آرزو چه شده است دیر می کنی
آمد دوباره جمعه ولی تو نیامدی
بامن بگو که باز چه تدبیر می کنی
نویسنده مقاله : www.atm1.parsiblog.com

 


کلمات کلیدی :