و ناگهان خبری دردناک آوردند
ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند
هنوز باورم این بود: باز میگردی
برای باورم امّا پلاک آوردند
به اشک و آه قسم، میهمان خورشیدی
که از تو خاطرهای تابناک آوردند
برای کوچهی بیاسم وبینشانی ما
به احترام تو، یک اسم پاک آوردند
صدای زنگ در آمد و باز میدانم
ز ردّ پای تو یک مشت خاک آوردند